Nobody
Nobody

Nobody

ششم مهر 1400

بگو تنهام گذاشتی چرا؟ بگو دوسم نداشتی چرا؟ 

گاهی واجبه به خیلیا بگی اصن تو خوبی تویی که به همه چی مسلطی بیخیالللللل.....

هر چه بیشتر در تار و پودش بافته میشوی و شکل میگیری راحت تر ریشه های اتصال را با مقراض کینه  و شاید کمی حسادت قیچی میکنم و این یعنی پایان کار برای همیشه....

حال و روزم دقیقا مثل معتادی شده که مدام سعی میکنه اعتیاد و وابستگیشو انکار کنه اینکه بگه دیگه درگیرش نیست و بیخیالش شده.

گاهی اوقات تصور حرفایی که میشنوی به قدری خنده دار و مسخرست که دوست داری از ته دل بش بخندی ولی با یه لبخند  ساده ازش میگذری. (-:

تلخم مثه طعم سیگار بعد از یک فنجان اسپرسو داغ، مثه گرم شدن معده بعد از خوردن الکل....

فاصله میان خوب و بد، زشت و زیبا و عشق و نفرت دقیقا به باریکیه یه تار مویه، همینقدر نازک و ظریف.