Nobody
Nobody

Nobody

من قید هر چی جز تو رو از قبل و بعد تو زدم....

‏شبایی که این زخمارو می‌شمردم ‎ کجا بودی ؟

وقتی که داد می زد چشات بی منم راحتی....

اینکه یکی باشه که بتونی باش از دغدغه هات بگی و پیشش خود خودت باشی و بتونی از استرس و ذهن آشفتت خلاص شی خواسته زیادیه؟!

پنجشنبه

دوباره برگشتم به دیفالت افسردگی و نا امیدی از آینده! و تنها چیزی که تو این روزا بم دلگرمی ده اینه که شاید اسمم در بیاد و ازین خراب شده بزنم بیرون.

یه بخشی  از افراد جامعه رو کسایی تشکیل میدن که هر چند دور و برشون شلوغ باشه و افراد زیادی رو بشناسن بازم اگه اتفاقی براشون بیوفته و یا گم و گور بشن هیچکس تاکید میکنم هیچکس متوجه نمی شه انگار نبودن. منم یکی از همون افرادم.

سرانجام دوست داشتنم چه شد؟

تویی که نخواستی...

منی که جا ماندم...

و خدایی که هیچوقت؛

در امور عاشقانه دخالت نمی کند...!