Nobody
Nobody

Nobody

روزی ازهمین روزها....

بر خلاف هر روز صبح به جای ساعت 8:30 ساعت 6:30 از خواب بیدار شدم و تو تاریکی اتاق و صدای بارونی که از روی شیروونی خونه و صدای رفت و آمد ماشینا تو خیابون خیس به گوش می رسه کور مال کورمال گوشی رو از روی میز کنار تخت برداشتم و طبق عادت شروع کردم سوییچ کردن تو اَپهای سوشال مدیا و اول هم با اینستاگرام شروع کردم و بعدش توییتر و سر آخر هم مسنجر مورد علاقه خودم یعنی تلگرام! که سراسرش از اولین روز نصب تا به امروز واسم خاطره بوده و هست و چتهای روزای اخیرمونو نگاه کردم و با خودم فکر کردم  چیزی که الان داره اتفاق میوفته به هیچ وجه مشابهی در قبل نداشته و تجربه چنین چیزی ارزش این زمان و اتفاقات قبلشو داشت و شاید بالاخره به اون نقطه آرامش رسیدم نمی دونم.  از تخت میام بیرون یه نگاهی به خیابون خیس و نمناک می ندازم یه لیوان آب خوردم ( اونم از روی عادت) و دوباره به تخت گرم و نرم پناه بردم و با کمی این پهلو به پهلو شدن دوباره به خواب رفتم.
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.