جمعه ها همیشه برای من روز خاصی بودن و همیشه کل هفته رو منتظر رسیدنش بودم و حتی از عصر پنجشنبه این روند شروع میشد و این علاقه من فرای تعطیل بودن استراحت و این داستانا بود یه جور حس خاص ولی خب مدتهاست که این حسو حال رو از دست دادم! چرا؟! نمی دونم هیچ جوابی براش ندارم.
من الان باید نیویورک می بودم و برای شب و مراسم سال نو توی Times Square لحظه شماری میکردم! نه اینکه اینجا باشم تو این کشور درب و داغون.
لعنت به این شانس.
خودمو گول که نمی تونم بزنم! که با خودم که باید رو راست باشم! همیشه چیزی که توی فکر هست لزوما قابل اجرا نیس و هیچوقتم قرار نیس اجرا شه.........