دوباره برگشتم به دیفالت افسردگی و نا امیدی از آینده! و تنها چیزی که تو این روزا بم دلگرمی ده اینه که شاید اسمم در بیاد و ازین خراب شده بزنم بیرون.
یه بخشی از افراد جامعه رو کسایی تشکیل میدن که هر چند دور و برشون شلوغ باشه و افراد زیادی رو بشناسن بازم اگه اتفاقی براشون بیوفته و یا گم و گور بشن هیچکس تاکید میکنم هیچکس متوجه نمی شه انگار نبودن. منم یکی از همون افرادم.
سرانجام دوست داشتنم چه شد؟
تویی که نخواستی...
منی که جا ماندم...
و خدایی که هیچوقت؛
در امور عاشقانه دخالت نمی کند...!
سخت ترین لحظات زندگی هم با کسی که دوسش داری به راحتی میگذره به قول حسین پناهی:با فنجان چای هم می شود مست شد اگر اویی که باید باشد، باشد....
امروز بعد چند روز که یه تِک بارون بارید امروزو یه آنتراکت داد و فقط ابری بود حتی صبحش کمی آفتابم در اومد و عصر با یه هوای ابری عالی رو به رو شدم و کل جاهایی که میخواستم برم رو با پای پیاده رفتم چیزی حدود ۱۰ کیلومتر یه اَمریکانو دابل و یه دونات فول شکلاتم زدم به بدن واسه حسن ختام.