کافئین همیشه یه حال خوب برام داره. هر بار که قهوه میخورم، تا یه مدت بعدش، اونقدر حالم خوب میشه که دنیا برام یهجور دیگهست؛ انگار هیچ مشکلی وجود نداره و به همهچی با یه حس مثبت نگاه میکنم. ولی این حال خوب، زود میگذره. وقتی کمکم اثرش میره، همهچی دوباره برمیگرده به همون نقطهی قبل از قهوه — دقیقاً برعکسِ اون حال خوب. هر بار، بدون استثنا، با خودم میگم کاش میشد اون بازهی کوچیکو یهجوری بیشتر کرد، یهجوری کشش داد. ولی خب میدونم نمیشه؛ و شاید اگه میشد، اونوقت دیگه خیلی اعتیادآور میشد و بیشتر ضرر داشت تا فایده. پس شاید باید یاد بگیرم که به همون لحظههای کوتاهِ روشن، دل خوش کنم.