-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 دی 1401 10:57
یه زمانی افرادی تو زندگیت وارد میشن که تازه می فهمی از چه حسای خوبی محروم بودی و چقد کم لطفی شده در حقت.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 آذر 1401 00:31
تو مثه حس خوب نفس کشیدن تو هوای تازه و سرد صبح زمستونی تو مثه پیاده روی دو نفره تو کوچه پس کوچه های نمور و بارونی....
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 آذر 1401 00:17
عجیب اما واقعه ای خوابی دیدم که قاعدتا دیگه نباید می دیدیم !! همون قدر واضح همون اندازه واقعه ای!! انگار توی یه واقعیت مجازی بودم!!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 آذر 1401 14:36
دست خودم نیس ولی هر چی بگی و بنویسی چه خوب چه بد به خودم میگیرم و خودمو مخاطب می دونم.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 25 آذر 1401 01:24
گاهی متوجه میشی که باید با یه سری افراد آشنا می شدی باید اذیت می شدی و سختی می کشیدی که قدر چیزی که الان بدست آوردی و حالی که توش هستی رو بیشتر بدونی! خیلی وقتها خیلی چیزا اتفاقی نیست.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 آذر 1401 23:59
تو کی هستی که کنارت دنیام آرومه !
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 19 آذر 1401 02:58
اینکه هر کدوم از ما چقد استرس رو داریم تحمل می کنیم شاید اصلا متوجه نشیم و فقط با عوارض اون دسته و پنجه نرم کنیم و وقتی بش پی ببریم که دچار بیماری بشیم این شرایط تو این کشور و تو این زمان بیشتره.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 15 آذر 1401 20:52
از وقتی که یادمه آمریکا و کشور ایده آل و مورد علاقم از هر لحاظ بوده و هست و همیشه دلم خواسته روزی اونجا زندگی کنم ولی تا به این لحظه محقق نشده ، خب البته کم کاری از خودم بوده که خیلی سفت و سخت و مثه یه هدف نهایی بش توجه نکردم. پ.ن: البته ژاپن رو خیلی دوس دارم و اونم کشور مورد علاقه منه.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 11 آذر 1401 12:29
همیشه فک می گردم بعدش دیگه همه چی تمومه و چیزی درست نمیشه ولی خب اشتباه می کردم بهترش پیش اومد، زندگی همینه!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 7 آذر 1401 14:22
دقیقا همونجا که شادمهر میگه: " هر کاری کردم چهار دیواری دلم بشه خونت اما نشد.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 آذر 1401 15:33
واسه یه کار خیلی ضروری مجبور شدم صبح زود حرکت کنم بیام تهران خیلی خیلی نیاز دارم که همه چیز به خوبی پیش بره و نتیجه همونی باشه که می خوام.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 آذر 1401 01:16
تو واسم مثه رنگین کمونی بعد هوای دلگیر و بارونی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 آبان 1401 14:52
زندگی همیشه یه میدل فینگر آماده داره که وقتی حس می کنی بالاخره همه چی خوبه بهت نشون بده !!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 27 آبان 1401 01:33
اسکار تخمی ترین اینترنت همراه با اختلاف زیاد تعلق میگیره به همراه اول
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 22 آبان 1401 23:45
یه کاغذ برداشتم و عادات و رفتارهایی که مناسب نیست و باید تغییر کنه یا با یه بهتر جایگزین شه رو روش نوشتم ولی یکی هست که فکرمی کنم شاید نیاز باشه با مشاور یا روانشناس بابتش صحبت کنم.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 آبان 1401 14:41
و اینگونه ورژن کافه گردی های تک نفره من به پایان رسید.....
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 آبان 1401 01:42
به جرات می تونم بگم که تو تنها اتفاق قشنگ بین این همه سیاهی و زشتی این روزها بودی.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 16 آبان 1401 23:30
تو ایده آل ترین خوابی که بیداریِ من دیده....
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 آبان 1401 00:01
نیاز دارم به دکمه ریست فکتوری تو زندگیم که بتونم به تنظیمات سالهای قبل خودم برگردم زمانی که خیلی از چیزها هنوز اتفاق نیوفتاده بود
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 آبان 1401 01:05
شاید خیلی خود خواه بودم که رها نکردم و بی خیال نشدم و جایی در ذهنم هنوز امیدوار بودم! شاید باید اتفاقی که افتاده رو قبول می کردم و انقد سماجت نمی کردم. شاید الان حال بهتری داشتم.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 آبان 1401 02:32
یه روزایی هست که بیشتر از همیشه به شهر و زادگاهت افتخار می کنی....
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 28 مهر 1401 01:23
سیاه و باز هم سیاه خالی از هر چیز خوب.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 مهر 1401 11:06
این روزا حتی بیشتر از قبل نگرانت هستم......
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 مهر 1401 23:06
چه تغییری اتفاق بیوفته چه نیوفته در عزم من برای رفتن و ترک کشور خللی ایجاد نمی کنه، این راه یکطرفه ست.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 4 مهر 1401 21:19
چی می تونه این حجم از خشم و نفرت انباشته شده رو کم کنه این روزا چیزایی میبینیم که تو تخیلی ترین فیلمها هم قفله.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 مهر 1401 00:05
,واقعا این روزا دل و دماغ انجام هیچ کاری نیست حتی نوشتن...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 شهریور 1401 01:22
اگه پستو و وبلاگو میخونی یجوری بم بگو کجایی و چرا گم شدی یا بهتر بگم خودتو به گم شدن زدی؟!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 شهریور 1401 14:34
خصلت و ذات آدمی تنوع طلبه و این جنسیت هم نداره و وقتی چیزی رو مدام در دسترس و نزدیک خودش داشته باشه واسش عادی میشه و میشه گفت حتی دیگه بود و نبودشو حس نمیکنه! اما امان از روزی که اونو از دست بده !!! نبودشو به شدت احساس می کنه! دقیقا این داستان درمورد روابط بین انسانها هم صادقه و تا وقتی یکی از طرفین به هر دلیلی از...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 شهریور 1401 01:41
فکر می کنم یجورایی دچار آبلموویسم شدم ولی با درجه و شدت خفیف تر اما در کلیات واژه مثل همون شخصیت اصلی رمان گنچاروف گرفتار بی ارادگی و تنبلی و بی نظمی تا حدی هم بی تفاوتی به وضع موجود.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 شهریور 1401 14:24
با این هوای بارونی و خنک مخصوصا این نوع بارون که فقط مختص اینجاست قشنگ پرت شدم به پاییز و قدم زدنها رو برگای خشک رنگارنگ و رفتن به کافه و خوردن یه فنجون قهوه غلیظ و تلخ. پ.ن: من با اینکه از گرما مخصوصا همراه با رطوبت تابستون متنفرم ولی دوسش دارم و عاشق میوه هاش و سرسبزیشم و واقعا از تموم شدنش ناراحت میشم.