Nobody
Nobody

Nobody

رو آوردم به کتاب خوندن توی کافه ها تجربه ای که خیلی کم در گذشته انجامش داده بودم و واقعا حس خوبی داره.

سالهاست که روز تولدم دیگه واسم حس و هیجانی نداره حتی میتونم بگم از رسیدنش از اینکه یک سال بزرگتر میشم خوشحال نمی شم.

زندگی پُره از اتفاقات ریز و درشتی که تو گذشته رخ داده و در آینده هم رخ میده که خیلیاشون بر خلاف خواست و میل ماست ولی باید قبولشون کردنه گذشته مقصره و نه آینده فقط و فقط الآنه که اهمیت داره.

اون بخش از حافظه و خاطرات مربوط به تو که توی مغزم بود رو دور ریختم پاکش کردم و دیگه وجود نداره، همونجوری که خودت همیشه می خواستی.....

سال 1403 چیز جدیدی نیس جز ادامه مزخرفتر از 1402

این وبلاگ از خیلی وقت پیش کارشو شروع کرده و فراز و‌ نشیبهای زیادی رو مثه خود من پشت سر گذاشته و به اینجا رسیده خیلیا بودن تو این مسیر که دیگه نیستن یا بهتره بگم گم و‌گور شدن ! و شاید وقتش رسیده که این وبلاگ خسته هم بازنشسته بشه و بره پی کار خودش!! شاید دیگه چیزی نباشه برای کسی یا از کسی گفتن …..

این دنیا واسه آدمای درونگرایی که به سختی دوست پیدا میکنن ساخته نشده و واقعا زندگی ناخوشایندی خواهند داشت…

یکیش خود من!