Nobody
Nobody

Nobody

بعد از سالها امشب تو یه جمعی یه نخ سیگار کشیدم و بعد از اینکه تموم شد دوباره به این نتیجه رسیدم واقعا چیز کسشعریه و کار درستی کرده بودم که کنار گذاشته بودمش.

پ.ن: حالا خب سیگاری هم نبودم هیچوقت تفننی بود بیشتر.

و من فرار میکنم

از فکر‌کردن به تو

مثل رد کردن آهنگی که

خیلی‌ دوستش دارم …

خیلی

رو آوردم به کتاب خوندن توی کافه ها تجربه ای که خیلی کم در گذشته انجامش داده بودم و واقعا حس خوبی داره.

سالهاست که روز تولدم دیگه واسم حس و هیجانی نداره حتی میتونم بگم از رسیدنش از اینکه یک سال بزرگتر میشم خوشحال نمی شم.

زندگی پُره از اتفاقات ریز و درشتی که تو گذشته رخ داده و در آینده هم رخ میده که خیلیاشون بر خلاف خواست و میل ماست ولی باید قبولشون کردنه گذشته مقصره و نه آینده فقط و فقط الآنه که اهمیت داره.

اون بخش از حافظه و خاطرات مربوط به تو که توی مغزم بود رو دور ریختم پاکش کردم و دیگه وجود نداره، همونجوری که خودت همیشه می خواستی.....

سال 1403 چیز جدیدی نیس جز ادامه مزخرفتر از 1402